شبیه زنجیری ها ...

که غریبه ها را بیشتر از هر آشنایی

آدم ِ درد و دل حساب می کنند ... کنار من بنشین !



فرض کن ...

سرباز گمشده ای هستی که از ترس باران

به یک مخروبه پناه می برد ...





من هم ...

کودکی سیاه پوست که از ترس کرکس های کروات زده

برای دوربین ها دست تکان می دهد